سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 253
بازدید دیروز : 77
کل بازدید : 765136
کل یادداشتها ها : 965
خبر مایه


برانگیخته از شور نوزا

محمدکاظم بدرالدین

در کوچه باغ‏های کهنسال زمین، آسمانی‏ترین عاشقانه‏های یک جوان است که جاری است و در جسم خاموش شب، یاد دوباره‏ای از خورشیدِ مهرانگیز پیامبر است که روان.

نگاه تقویم‏ها پر از بهار می‏شود، دلاویز؛ و کتاب خاطرات دنیا، بوستانی می‏شود عطرافشان.

گنجایش هستی از این بیش نیست و این همه از نام اوست در مدینه. به رنگ همیشه می‏آید تا گام‏های جوان امّا جامانده را به خدا بکشاند و دست‏های پر تحرّک امّا درمانده را به دامان سبزنیایش برساند.

... تا رعناییِ خویش را به پای برترین محبّت نهد و دور از خوشایندِ این سرا و ستایش‏های پوچ، شکفتگی خویش را فدای والاترین عشق نماید. سر نهادن او به دُرّ واژه‏های پدر، ترسیم واقعی ادب و درس مهمّی از احترام است.

او آمده تا به موازات همین سپاسگزاری، پا در رکاب پدر، فضای بسته شب را به مذلّت بیفکند، تا تشعشعی دلنواز وزیدن بگیرد. آمده تا ندای سبز عرفان را در شریان‏های زیست بپراکند و رگه‏های شفاف قرآن را حتّی از سکوتش بشنویم.

در این تفرجِ همه گیر و مراسم برانگیخته از شور نوزا، چه تبسّم‏هایِ شیرینی تعارف می‏شود!

در این ناگهان پر از شادباش، چه خاک‏های خشکی که بَر می‏دهند و همین طور میوه‏های کال ذهن است که به روشنیِ پر رنگ می‏رسد.

او آمده تا نام سپیدش که از تمامیِ گیتی پیشی گرفته، نوید بر خاکی باشد که همه رقم سیاهه عصیان در آن انباشته شده.

هنوز مفاخر «بنی هاشم»، نیکی‏ها و مناقب و کردار زلال او را برمی‏شمرند. ایده‏های جوان و نوین او، اندیشه‏های تازه و پر طراوتش، هماره زبانزد است.

رخساره‏های تابان، پاکْ نهادی و خوشخویی و منطق ارجمند او را به پیامبر عطوفت شبیه می‏دانند.

این جاست که باید انگشت حیرت گزید از خورشیدهای تکثیر در پنجره‏هایِ رو به اشراق.

باید شگفت‏زده شد با منظره‏ای از این دست که تا بی‏نهایت زیبا می‏رود.

ارزانی آینه‏ها برق این نگاه‏های نرم و گرانسنگ

و تقدیم لحظات انسان، وجد و سرور در این گلگشت مفرّح.

در آغوش باران

معصومه داوودآبادی

حماسه از چشم‏های تو آغاز می‏شود در روزی داغ و خون‏آلود.

رشادت یعنی «تو»؛ وقتی که در رکاب پدر، تار و پود حادثه را شمشیر زدی.

امروز می‏آیی؛ عَلَم عشق بر دوشت، با نشانه‏ای از آن سوی آسمان، و زمین با خنده‏های نخستینت، شکفتن آغاز می‏کند.

در وجودت تکه‏ای از بهشت جا مانده است؛ آن گونه که از چشمانت عطر یاسی عجیب می‏تراود.

روشنای چهره‏ات با اُفق‏های دور و درخشان نسبت دارد. ریشه‏ات از مقدم‏ترین رودخانه آب می‏خورد.

نخل‏ها، پیش قامتت کوچک می‏نمایند، ای بزرگِ دوست داشتنی!

نامت از دهان زمین نمی‏افتد.

آزادگی، دوست دیرینه تو، خورشید، همبازی کودکی‏ات و عشق، همسفره همیشگی توست.

قبایل عرب از گندمزار شجاعت تو نان می‏خورند.

پرندگان، چشم بر قانون رهایی‏ات دوخته‏اند.

می‏آیی و پنجه در پنجه کوه می‏افکنی و فرو می‏ریزی‏اش.

می‏آیی و از جای گام‏های سپیدت، درختانی از آینه قد می‏کشند.

بر اسب که می‏نشینی، بارانی از ستاره باریدن می‏گیرد.

مهتاب، امواج نگاه توست که بر دامن آسمان می‏ریزد.

تو علی اکبری؛ علوی سیرت و محمّدی صورت.

آئینت جوانمردیست. صدایت، لرزه بر اندام آنان می‏اندازد که نفس‏های شیعه را بریده بریده می‏خواهند.

در آغوش باران زاده شده‏ای و از سینه بهار، شیر نوشیده‏ای.

از عشیره گل سرخی و از تبار آفتاب.

کوهستان‏ها، هوای پاک نفس‏هایت را به عاریت گرفته‏اند.

شاعرانه‏ترین واژه‏ها، شعر بلند حماسه‏ات را سرودن نمی‏توانند. محرم در محرم تصویر تابناک توست که بر صفحه خونرنگ عاشورا می‏درخشد.

لب‏های ترک خورده‏ات، سال‏هاست فرات را سر در گریبان نگه داشته است.

صفحات آن ظهر سرخ را که ورق می‏زنم، ردّ نگاه‏های پر هیبت توست که بر جا میخکوبم می‏کند. تو اردیبهشت فصل‏های جهانی.

خاکستری‏ترین روزها را خورشید کلامت به تپش وا می‏دارد.

امروز می‏آیی و ما فانوس‏های عاشقی در دست، میلاد خجسته‏ات را نور می‏پاشیم.

می‏آیی و چکاوکان روشنی، روز آمدنت را به ترانه می‏نشینند و رودهای زمین، بهار آمدنت را آواز می‏خوانند.

آینه عشق

سید علی‏اصغر موسوی

هنوز می‏آید نوای کربلایی‏ات از عمق میدان، ای آفتاب غروب کرده در ظهر عاشورا! هنوز می‏آید غریو فریادت از بلندای آسمان؛ فریادی که دژخیمان کوفی را به مبارزه می‏خواست و نهیبش، رشته جانشان را از هم می‏گسیخت.

هنوز می‏آید عطر حضورت، از حوالی خیمه‏هایی که آکنده از نگاه سکینه علیهاالسلام بود.

امروز، روز ولادت توست، مولای جوانمرد!

روزی که خداوند خواست تا چهره‏ات آیینه جمال نبوی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بشود.

روزی که خداوند خواست تا از تبسم نگاهت، آفتاب بر شوق آید.

روزی که خداوند خواست تا نبیره علی علیه‏السلام ، سیرتی همچون او داشته باشد.

روزی که خداوند خواست مشام مدینه از عطر حضورت آکنده گردد.

امروز، روز توست؛ روز تولّدی شیرین که طعم نبوت و ولایت را توأمان دارد. غوغایی در دل آل الله است. عطر صلوات، شش جهت آسمان و زمین را فرا گرفته است.

امروز، سروش آسمان، تهنیت گوی مولودی است که روزی همت بلندش، او را از ناسوت خاک به لاهوتستان افلاک خواهد برد. او نام بشکوهش را بر تارک عرش جای خواهد زد.

... و روزی ورق برمی‏گردد و کربلا رقم می‏خورد.

تصویر در تصویر، کوفیان و غلتیدنشان در خاک مذلّت!

شمشیر به شمشیر، دست یداللهیِ تو بود و یادآوری حماسه ذوالفقار!

جلوه‏زار هستی در شگفت نقشی بود که تو ایفا می‏کردی؛ نقشی بدیع که ایمان و حماسه را به هم پیوند می‏داد؛ همانگونه که قامت دل‏آرایت، زیبایی نبوت و ولایت را به تماشا گذاشته بود.

علی جان، جوانمرد مولای جوان! میدان کربلا چه بی‏فروغ می‏شد، اگر به میدان نمی‏آمدی! هنوز هم وقتی خورشید به آسمان کربلا می‏رسد، درنگ می‏کند و به یاد فروغ چهره‏ات، اشک حسرت می‏ریزد.

چهره‏ای که عاشقانه، سرخی خون، در شفق نگاهش نشست و افلاک را سوگوار تبسّم‏های دلنشین‏اش کرد.

امروز، روز ولادت توست.

تویی که عشق از یادآوری نامت به خود می‏بالد و آسمان، شکوه تو را هماره با عطر صلوات، می‏ستاید.

مبارک باد بر عاشقان کوی حضرت دوست «جل جلاله» حضور عاشقی که زندگی را شرمنده ایثار خود کرد و بی‏مهابا: «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد».

شور عاشقانه

خدیجه پنجی

بوی خوش نسیمی دلنواز از دور دست می‏آید.

شاید محمّد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که در هیبت «علی اکبر» از دامان لیلا بر می‏خیزد و دنیا را به شوق وا می‏دارد. ذرّات خاک، بوی خوش قدم‏هایت را به سماع در آمدند، آن‏گاه که پلک‏های کوچکت، دنیا را بر هم زد! مردانگی از همین نگاه آغاز می‏شود.

تو پلک می‏گشایی تا روزها و شب‏ها بهانه‏ای داشته باشند برای آمد و رفت.

غیرت «علی علیه‏السلام »، در رگ‏هایت می‏دود و رحمت «محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله » در رفتارت.

عشق و عقل در تو به هم رسیده‏اند.

کودک دلبند حسین علیه‏السلام ، خدا می‏خواست تا دنیا دوباره محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را به تماشا بنشیند در رفتار و گفتار تو.

پلک گشودی و آفتاب از نگاه روشنت، طلوع کرد.

هر تکان گاهواره‏ات، قلب زمان را می‏لرزاند؛ که تو یک قدم به کربلا نزدیک‏تر می‏شوی.

از دامان لیلا، چون واقعه‏ای بزرگ بر می‏خیزی و دنیا را، به شوری عاشقانه فرا می‏خوانی.

کربلا، دیری است قدم‏هایت را به انتظار نشسته است. تکیه بر گام‏های استواری و غیرت تو دارند، ستون‏های خیام عشق.

علی جان، ای مؤذّن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز! تو عشق را تفسیر کردی؛ آن لحظه که قدم بر میدان نبرد نهادی.

شنیده‏ام هیچ کس تیغی از غلاف بیرون نکشید.

گمان کردند رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به میدان آمد؛ مگر نه این که تو شبیه‏ترین فرد به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بودی؟

صدایت، خاک را بارور کرد.

صدایت، در کنگره افلاک پیچید؛ «انا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب» و این یعنی عشق؛ یعنی اصالت.

صدای گام‏های عشق است که در هفت آسمان پیچید!

قنداقه‏ای از نور، در آغوش حسین علیه‏السلام است.

و حسین علیه‏السلام ، مشتاق دیدار جدّ بزرگوارش، محمد در چهره زیبای کودک!

میلاد تلاقی دو نور در یک آینه، تکثیر دو اقیانوس، حضرت «علی اکبر علیه‏السلام »، مبارک!

یک شنبه

27 شهریور 1384

13 شعبان 1426

2005.Sep.18






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ